آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…... صبح زود بود هوای سرد و سپیده دمی که به ناز از لای چین و واچین پرده در اتاق خود نمایی می کرد. کتابم را می آورم و دفترم را باز می کنم ...گویا نوک مدادم شکسته است . او از من میخواهد که بی پروا پر از احساس باشم و من میخواهم که بی پروا به سویت بدوم وبرایت دست تکان دهم . نظرات شما عزیزان: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : mostafa
|